Wednesday, April 7, 2010

تير 1382

جمعه ٢٧ تیر ،۱۳۸٢
سلام برديای من روز به روز بزرگ و بزرگتر ميشه انقدر که باورم نميشه اين پسر کوچولوی منه که دو سال پيش دنيا اومد توی بغلم خوابيده بود و هيچ قدرتی نداشت الان بقدری جالب مسائل را ميفهمه و تجزيه و تحليل ميکنه دليل هر چيزی را ميفهمه و برای هر کاری دليل مياورد که در مقابلش و در اصل در مقابل عظمت خدا برای اين نعمت قشنگی که بهم داده سر تعظيم فرود ميارم دوستش دارم و ...چهارشنبه هفتهای که در راه است دومين سالروز تولدش است و به اين مناسبت پنج شنبه جشن کوچکی داريم و من در تدارک آن
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337818))
16)


سه‌شنبه ٢٤ تیر ،۱۳۸٢
بچه ها ببخشيد انقد دير شد بخدا دوباره انقدر سرم شلوغ شده که حتی نميرسم ميل باکسم را چک کنم الان ساعت ۵ دقيقه به ۷ صبح است و من نهايتا يک ربع ديگه بايد از پای کامپيوتر بلند شم. بچه ها بايد در مورد کارم بگم که خوشبختانه من مجددا به سر کار رفتم ولی نه سر يه کار ديگه بلکه همون کار قبلی آنهم با ؛ خواهش ؛ آقای مدير عامل. نميدونم در مورد من چی فکر ميکنيد ولی با حرفها و وعده وعيد هايی که برای بهتر شدن اوضاع بهم داد و اينکه من واقعا کاری که بهم بچسبه پيدا نکرده بودم قبول کردم . تا ببينيم چی پيش مياد . البته خوشبختانه تا حالا که اوضاع بر وفق مراده خدا آخر عاقبتش را به خير کنه.از همتون که بهم سر زديد تو اين مدت غيبت ممنون
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337817))
5)


دوشنبه ۱٦ تیر ،۱۳۸٢
بچه ها چند تا خبر جالب در مورد خودم:اولا شنبه رفتم سر اون کاری که نوشته بودم و غير از اون چيزايی که قبلا نوشته بودم ديدم بيمه هم نميکنن جو اختناق بدی حاکم است عين زندان ميمونه يه خانوم چاق گنده و بد اخلاق از صبح تا بعد از ظهر تو شرکت راه ميره و با هيچ کی حرف نميزنه و به اتاقها سرکشی ميکنه تا هيچ کس خدای نکرده با کسی حرف نزنه و در ضمن غير از کامپيوتر منشی در حاليکه تقريبا اکثر اعضا شرکت کارشون با کامپيوتر و ارسال ميل بود يه کامپيوتر مشترک در هال به صورتی که مانيتورش رو به جمعيت و مراجعه کنندگان است وجود داره که بايد نوبتی از اون استفاده کنند. خلاصه مهمتر از همه اون خانمه با اون برخوردش و مدير عامل که بدون اجازه خانومه آب نميخورد ( اين اطلاعات را از اعضا قبلی شرکت کسب کردم )و اينکه عدم بيمه و قرارداد باعث ميشد که بيش از پيش عدم امنيت شغلی داشته باشم. باعث شد که به مدير عامل با گفتن اينکه حقوق من با وجود بيمه نشدن کم است عطای اونجا را به لقاش ببخشم و ديگه نرم اونجا.قسمت دوم که قسمت هيجانی ماجراست و در خصوص استخدامم در يه شرکت ديگه است را بزودی براتون تعريف ميکنم
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337816))
7)


جمعه ۱۳ تیر ،۱۳۸٢
امروز يكي از شركتهايي كه براي استخدام براي مصاحبه رفته بودم زنگ زدند و گفتند از شنبه برم سر كار . اتفاقا اين يكي؛ شركتي بود كه اصلا دلم نميخواست برم. حالا هم دو دلم چون اولا حقوقش كمتر از اون حقوقي است كه در خواست كرده بودم البته نه خيلي حدود 15%ثانيا يه ذره راهش دوراست و براي آوردن بردن برديا مشكل خواهم داشت كه البته حسين ميگه خودش برديا را ميبره و من نگران نباشم ولي در اين صورت من ماشين نخواهم داشت و بايد با تاكسي برم كه دوباره بايد يك مقداري از بودجه را به حمل و نقل اختصاص بدم .واااي چقد حاجي جبار شدم و حساب كتاب كردم ولش كن اصلا ميرم اونجا ارزيابي ميكنم كه اوضاع چجوريه؟ بمونم يا نهخدا هم دلش ميخواد من و حسين نوبتي كر كنيم كه زياد خسته نشيم
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337815))
7)


سه‌شنبه ۱٠ تیر ،۱۳۸٢
الان حسين يه چيزی گفت که يه آن احساس کردم چشام سياهی رفت . دنيا دور سرم چرخيد . چرا تو کشور ما انقدر عدم امنيت شغلی هست . صاحب شرکتشون چون کلی بدهی بالا آورده بوده ميخواد با يکی ديگه شريک بشه و گفته که اين هيچ کدوم از کارمندهاشو نبايد بياره اونم قبول کرده.اعصابم خورده خيلی سعی ميکنم به روش نيارم ولی تو اين وضعيت که من هم در به در دنبال کار ميگردم ديگه بيکار شدن اون ميشه قوز بالا قوز.نميدونم چی کار کنم شما ها اگه يه کار برای يه مهندس نساجی که علاوه بر اين حرفه به کليه امور چاپی و طراحی با کامپيوتر هم مسلط هست سراغ دارين بهم بگيد.
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337814))
8)


جمعه ٦ تیر ،۱۳۸٢
چند روز پيش به معجزه لالايی پی بردم . برديا شب بد خواب شده بود از خواب پريده بود و مدام گريه ميکرد و با هيچ کاری آروم نميشد حدود نيم ساعت بيوقفه گريه کرد و من و حسين هم حسابی کلافه شده بوديم و نميدونستيم چی کار کنيم نه شير ميخورد نه آب نه پستونک نه بغلش ميکردی آروم ميشد هيچی . يه دفعه همينطور که توی تختش خوابيده بود و گريه ميکرد منم کنار تختش نشستم و شروع کردم به لالايی خوندن هنوز دو بيت نخونده بودم که ديدم آروم شد و خوابش برد يه چند دقيقه ای برای اطمينان ادامه دادم ديگه خواب سنگينی رفت که باهيچی بيدار نميشد اين هم از معجزه های لالايی.
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337813))
6)


یکشنبه ۱ تیر ،۱۳۸٢
مدتيه كه از بعضي مسائل اطرافم ناراحت ميشم .خيلي دلم ميخواد اون موقعها بيام و توي وبلاگم بنويسم ولي دائم خودمو كنترل ميكنم كه نيام و همه چيو ننويسم. نميدونم كار درستي ميكنم يا نه ولي فقط ميگم چند وقتيه كه از برخورد ها و حرفهاي بعضي ها ناراحت ميشم.برديا روز به روز در حال رشد سريع است و انقدر حرفها و حركات جالب انجام ميده كه نميدونم كدومش را بنويسم يكي دو شعر را بدون كمك ميخوند. ديروز من بخاطر يك كاري دعواش كردم فوري رفت چغلي منو به باباش كرد كه مامان منو دعوا كرد .باباش هم بهش گفت خوب كار بدي كرده بودي مامان ناراحت شد برو بهش بگو ببخشيد و بوسش كن . اومد بوسم كرد ولي بهم نگفت ببخشيد . فقط كلمه ببخشيد را در جاهاي خاصي استفاده ميكنه مثلا از جايي يا محلي بخواد رد بشه و جا نباشه ميگه مامان ببخشيد من رد بشم.ديگه ياد گرفته كه وقتي كسي خوابه بايد يواش حرف زد مثلا شبهايي كه پيش ما ميخوابه وقتي نصف شب بيدار ميشه ميخواد منو صدا كنه يواش حرف ميزنه.از دوبي براش يه قطار اورده بودم كه ميخوام بخش كادو تولد بدم براي همين بازش نكردم و هر وقت گفت بده گفتم نه اينو ميخوام بهت كادو تولد بدم. ديروز يه دفعه بي هيچ مقدمه اي گفت مامان اين تولد مبارك و بده ببينم.
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337812))
3)

No comments:

Post a Comment