Wednesday, April 7, 2010

شهريور 1382

دوشنبه ٢٤ شهریور ،۱۳۸٢
سومين هفته است که حسين به ابهر ميره و من و برديا تنها باهم زندگی ميکنيم.کلا برنامه زندگيم عوض شده . فکرم آزاد تر و داريم دوتاييمون به اين مسئله عادت ميکنيم . اميدوارم اين دوری باعث سردی احساسش نشه. من که ديگه واسه خودم کلی مرد شدم از عوض کردن روغن ماشين و تنظيم باد چرخها و کارواش تا همه خريد خونه و دنبال کاميون و کارگر گشتن برای بردن نخاله های توی حياط همه و همه را خودم انجام ميدم .برديا را هر روز صبح آماده کردن و مهد بردن و بعد دنبالش رفتن و اومدن و شام درست کردن که از کارهای هميشگيمه.هر روز خودم تا به حسين زنگ نزنم اون بی احساس بهم زنگ نميزنه .پشت تلفن هم تقريبا هميشه جديه . مردم که يه بار بگه دلم برات تنگ شده ولی تا حالا که نگفته .بعيد هم ميدونم در آينده هم بگه آخه هر چی بگذره عادی تر ميشه . مگه نه؟؟؟؟؟؟اينتر نت گردی از کارهای اصليمه که حالا ديگه با فراغ بال در خانه انجامش ميدم . مخصوصا وقتی برديا خوابه . چون ديگه خيالم راحته که ديگه هيچ کس ناراحت نميشه که چرا من با اون فيلمهای سينمايی که دوست ندارم نگاه نميکنم.
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337831))
11)


چهارشنبه ۱٩ شهریور ،۱۳۸٢
عکس زير مربوط به اولين قرار گروه است که در پارک قيطريه گرفته شده اونروز به همه مامان ها و با باها و نی نی ها خيلی خوش گذشت
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337830))
5)


چهارشنبه ۱٩ شهریور ،۱۳۸٢
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337829))
0)


چهارشنبه ۱٢ شهریور ،۱۳۸٢
سميرا دوست جونم فقط بخاطر تو درستش کردم ولی همه چی ريخت به هم
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337828))
6)

آخ جون حسين
چهارشنبه ۱٢ شهریور ،۱۳۸٢
امروز حسين بعد از ۵ روز مياد .خوش به حال من و برديا
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337827))
1)


دوشنبه ۱٠ شهریور ،۱۳۸٢
ديروز داشتم مرغ پاك ميكردم . برديا اومد گفت : اين چيه ؟- خانوم مرغه .- -گفت : هم مرغه هم فيله .- گفتم : چطور؟ چرا فيله ؟- گفت : اينجاشم فيله ديگه( و گردن مرغه رو نشون داد )- از اين شبيه سازيش بين گردن مرغ و خرطوم فيل خيلي خوشم اومد
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337826))
4)


دوشنبه ۱٠ شهریور ،۱۳۸٢
دوشنبه هفته گذشته به حسين تلفن شد كه براي يكي از شركتهايي كه فرم استخدام پر كرده بود پذيرفته شده و از شنبه بياد سر كار. ولي اين كار توي شهر ابهر بين قزوين و زنجان است. اگرچه كه از نظر نوع كار و موقعيت شغلي بسيار خوب است .من هم دل و كه از قبل به ساحل رسونده بودم حسابي زدم به دريا و گفتم برو . اونم از خدا خواسته چهارشنبه رفت براي بازديد و بررسي محل و موقعيت كار و شب كه بر گشت كلي تعريف كرد . كاراش رو اماده كرد و شنبه صبح زود گذاشتمش ترمينال و رفت .حالا سه روزه من و برديا تنها شديم اولش برديا كمي سراغ باباشو ميگرفت ولي حالا هرچي بهش ميگم بابا كجاست ؟ ميگه رفته سر كار . صبح مياد
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337825))
2)


پنجشنبه ٦ شهریور ،۱۳۸٢
دلم ميخواد وقت مفصل پيدا کنم و حسابی بنويسم . راستی تونروز يادم رفته بود بگم که من صدای دلارام گل را هم شنيدم .امروز هم شايد يه اتفاقای ديگه بيفته بعدا حسابی مينويسم .در مورد خودم ؛ کار حسين ؛ برديا و خيلی چيزای ديگه
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(337824))
3)

No comments:

Post a Comment